خودکشی

گزارش
پرسش

لطفا به طور خلاصه توضیح دهید که چرا شما میخواهید این پرسش را گزارش کنید

گزارش انصراف

با عرض سلام و احترام
من دختری ۳۷ ساله هستیم و تا بحال ازدواج نکردم، زیبا نیستم خودم با این قضیه تا ۳۲ سالگی مشکلی نداشتم و چهرم برام عادی بود میگفتم هرکس مینو بخواد باید اینجوری بخواد این منم، الان چند ساله بشدت احساس ناراحتی می کنم از این دنیا، احساس می کنم خیلی زشتم که خواستگار ندارم، من توی خانواده خیلی معمولی از لحاظ مذهب و فرهنگ بزرگ شدم، مانتویی هستیم، از نظر وضع مالی، واقعا در رفاه هستم که اگه با یک آدم بی پول ازدواج کنم پدرم برام خونه اسباب خونه ماشین می خرند و پول ماهیانه فراهم می کنه، که نیازی به شغل نداشته باشم، اهل دوست پسر نیستم، بخاطر اینکه از بچگی خانوادم هی میگفتن فلانی آدم بدیه، از پسرا دور باش، آبرومون نره، من همیشه توی این فکر بودم هیچ وقت آبرویی خانوادم نبرم، و از آدما جدا شدم و از مردا و پسرها ترسیدم، تا سن ۲۹ سالگی فکر می کردم اگه دوست پسر داشته باشم یه دختر بدی میشم، من لیسانس دارم و بیکارم، یه چند سالی توی مهدکودک کار می کردم و الان بخاطر کرونا خونه نشین شدم، دلم می خواد درسم ادامه بدم فوق لیسانس بگیرم برم دانشگاه بیشتر. توی جامعه باشم و در اصل یک متن خوندم که چگونه راه را برای ازدواج باز کنیم اما کرونا خونه نشینمون کرد، خسته ام، بخدا اگه آدما اذیتم نمی کردن، هیچ وقت ازدواج نمی کردم من با شرافت دارم زندگی می کنم تا به حال نه هیزی نه خونه خراب کن بودم یک دختر با پوشش معمولی. ولی دخترایی فامیل و همسایه همه عکس خودشون و همسرشون میزارید و یه جور غیر مستقیم هزارتا حرف بهم میزنند، من به خودم میگم اینا بی فرهنگ هستند اهمیت نده و زندگیت بکن، یکی از فامیلامون اومد توی گروه خانوادگی یک متن گذاشت که دختری که خودش را نجیب نشان میده خودارضایی می کند من اینقدر خجالت کشیدم بخاطر این حرفش،
جامعه ما، جامعه سالمی نیست، من خیلی دلم می خواد ازدواج کنم و بچه دار بشم ولی بلد نیستم با پسرا و‌مردا ارتباط برقرار کنم من حتی اهل سکس چت هم نیستم و من این واژه را توی سایت نی نی سایت یاد گرفتم، من احساس می کنم یک موجود بی روح و سرد هستم هیچ احساس و عاطفی ای نداره و خوشکل نیست، مامانم یک انسان سرد و بی عاطفه هست، وقتی دختری نوجوان بودم یواش به فامیلمون می گفت ببین چه دماغش بزرگه، ولی من اون موقع شخصیت قوی داشتم و خودم به نشنیدن زدند و برام مهم نبود من مغرور نبودم آدما را دوست داشتم به بزرگ و‌کوچیک احترام میزاشتم، به فقیرا کمک می کردم، بعدها ۲۶ سالم شد و یک خواستگار اومد مذهبی بودن از لحاظ فرهنگی خیلی پایین تر از ما بودم ولی وضع مالیشون متوسط بود مامانم گفت ازدواج کن برو، منکر میگفتن من اینا را دوست ندارم نه خودش و نه خانوادش، اینا خیلی با ما فرق دارند من اگه شده تا آخر عمرم مجرد می مونم ولی با این ازدواج نمی کنم و برای اولین بار داد و فریاد زدم گریه کردم یکبار هم می خواستم از خونه برم ولی جایی برای رفتن نداشتم رفتم تا جلوی در و برگشتم توی اتاقم، مادرم گفت اگه ازدواج نکنی سگ ها میان تو رو میگیرن. و من دوباره گفتم میخوام تا آخر عمرم ازدواج نکنم، من پشیمون نیستم با اون خانواده و اون اون آدم وصلت نکردم، چون خیلی باهم فرق داشتم و مثل روز برام روشن بود آینده ای با این ها ندارم من که اهل اطلاق نیستم و قطعا به یک آدم مریض و افسرده تبدیل میشدم من درونگرا هستم، و زیاد توی جامعه نیستم این باعث شده بلد نباشم حرفم بزنم و اون خواستگار هم بلد نبود حرف بزنه مثل خودم بود، ولی از لحاظ مذهبی خیلی مذهبی بودن و از لحاظ فرهنگی خیلی متفاوت بودیم ولی وضع مالیشون خوب بود، من امید داشتم برام خواستگار میاد ولی نیومد انگار تمام درها به روم بسته شده، الان سن و سالی ازم گذشته، گریه می کنم مثل دوران نوجوانی یواشکی توی اتاقم، از هیچ انسانی هیچ توقعی ندارم نمی دونم چکار کنم بعضی وقتا پدرم میگن برو خارج درس بخون من همه جوره حمایتم می کنم، اما روحم خسته هست از امیدهای که این سال ها به خودم دادم از خوش بین بودم من با همه صادقی ولی مردم فریبکارن و بدجنس، مثلا من از دختر خالم سه سال کوچکترم وقتی ۲۴ سالم بود دعا کردم دختر خالم زودتر از متر با یک آدو خوب ازدواج کنه و بقیه دخترایی فامیل مه از من بزرگ‌تر هستند که اگه یه روزی من ازدواج کردم و اما مجرد بودند رنج نکشن یا ناراحت نشن ولی الان همونا آدابم میدن یا یکی از دختر خاله های کوچیکم که ۷ سال از من کوچکتره و ازدواج کرده عمدا منو غیر مستقیم مسخره می کنه من نمیدونم چکار کنم حالم خوب نیست من احساس می کنم ته خطم، بعضی وقتا هم میگم خودکشی کنم ولی دلم برای مامانم و بابام میسوزه و از خودکشی میترسم.

حل شده 0
اعصاب و روان Banins 2 پاسخ 3629 مشاهده -1

پاسخ ها ( ۲ )

    0
    اسفند ۹, ۱۳۹۹ در ۷:۲۰ بعد از ظهر

    لطفا به طور خلاصه توضیح دهید که چرا شما احساس می کنید این پاسخ باید گزارش داده شود

    گزارش انصراف
    سلام. امیدوارم حالت خوب باشه و امیدوارم بلایی خدایی نکرده سر خودت نیاورده باشی :)
    ببین من یه مرد هستم.و به صورت خیلی خیلی اتفاقی یهو این سایت و این پرسش رو دیدم.فقط ثبت نام کردم تا بتونم نظرمو بگم.و احتمالا هم دیگه تو این سایت گذرم نمیفته. امیدوارم به دستت برسه واقعا.
    من به عنوان یه مرد بهت اول میخوام اینو بگم که اگر یه همجنس من، کسیرو صرفا بخاطر قیافه انتخاب کرد، شک نکن که با اون فرد یا به مشکل میخوره و جدا میشه یا بهش خیانت میکنه. ما مردا بشدت تنوع طلبیم و برامون عادی میشه قیافه هر دختر و زنی و واقعا اگر عاشق کسی نباشیم به نحوی ولش میکنیم. یا عاطفی ولش میکنیم یا کلا زندگیمون رو جدا میکنیم. هر مردی هم الان بیاد بگه که اینطور نیست داره دروغ محض میگه.
    اینو گفتم برای اینکه اگر زنی شوهرشو به رخ تو میکشه و تو میدونی این فرد صرفا بخاطر قیافه شوهردار شده، شک نکن که در بلند مدت دچار مشکل میشه و خوشحال نمیمونه. اگر هم صرفا بخاطر قیافش نبوده پس چیزی داره که اکتسابیه و توام میتونی داشته باشی. البته من قیافه شمارو ندیدم و خیلی خیلی شک دارم اینجوری که خودتون توصیف کردید باشید.
    دوم اینکه کسی که واقعا خوشحال باشه شک نکن که سرش تو کار خودشه و با انرژی منفی دادن به بقیه حال خودشو خراب نمیکنه.
    مطمعنا تا اینجای حرفامو همه بهت هزار بار زدن و یه چیز کلیشه ای بود.
    امیدوارم از اینجا به بعدش به دردت بخوره.
    تو الان ۳۷ سالته. با میانگین سن ایران چهل سال دیگه بیشتر زنده نیستی.امیدوارم ۱۰۰ سال دیگه زنده باشی ولی خودتم میدونی نیستی.
    وقتی از دنیا رفتی دوسداری رو سنگ قبرت چی بنویسن؟
    دوسداری بنویسن * کسی که در زندگی موفق به داشتن شوهر شد *؟
    دوسداری بنویسن * کسی که بلاخره شوهر کرد* ؟
    به نظر خودت هدف و دغدغه مسخره ای نیست؟
    میدونم سخته.میدونم هر دختری دوسداره یکی باشه که مایه ارامشش باشه.میدونم هر دختری نیاز داره که یکی هواشو داشته باشه چه احساسی چه عاطفی چه معیشتی چه جنسی و چه هر طور دیگه ای.
    ما مردا هم تمااام این نیاز هارو به غیر از تامین معیشتی، بقیه رو چند برابر داریم.
    از قیدش بیا بیرون.
    نمیگم شوهر نکن.
    میگم دنبالش نباش. میگم دغدغت نباشه. اگر بخواد اتفاق بیفته شک نکن میفته. تو خودتو درگیرش نکن.
    از همه این گروه هایی که نا امیدت میکنن بیا بیرون چه تلگرام چه هر جای دیگه. بزار هر جور دلشون میخواد قضاوتت کنن. به درک. تو خودتو پوچ نکن. اونی که یه شوهر گیرش اومده و فقط نشسته توی چشم بقیه میزنه،یعنی انقققققدر بدبخته که کاری غیر این نداره. شوهر کردن هنر نیست.
    سعی کن واقعا این چهل سال ایندرو به سمت چیزی که دوسداری بری.
    اگر واقعا شرایطش رو داری که بری خارج برای ادامه تحصیل، حتما برو.
    اگر شرایطش رو نداری که بری ، همینجا به چیزی که علاقه داری بپرداز.
    شک نکن اون کسی هم که خوشحالت میکنه بلاخره میرسه. من به شخصه به این اعتقاد دارم. ادم خرافی هم نیستم.یه مهندسم تو بالاترین رده. ذهنم هم مهندسیه. چیزی رو هم بدون دلیل قبول نمیکنم. پس خرافی نیستم. ولی اعتقاد قلبیم اینه که اون چیزی که باید اتفاق بیفته بلاخره میفته.
    بلاخره بین تو و کسی که کل زندگیش هرزگی کرده باید یه فرقی باشه. جدا از بحث دین و غیره اصلا منظورمه.
    تو همه تلاشتو برای زندگیت بکن، شک نکن اخرش اون ارامشی که دنبالش هستی رو پیدا میکنی.
    تو فقط سعی کن زندگی کنی.
    اگر هم کسی درموردت صحبت میکنه ولش کن. نه که بحث نکن. کلا ولش کن. فامیل تو نباید افراد دور و بر تو باشن. اون افرادی باید کنارت باشن که خودت انتخاب میکنی. اونا صرفا یه مشت علف هرزن که ناخواسته از بدو زندگیت باهات بودن. واقعا ببخشید که اینو میگم ولی گور بابای تک تک افرادی که سرخوردت میکنن یا انرژیتو میگیرن.
    بریزشون دور و کیف زندگیتو بکن. تک تک چیزایی هم که ارومت میکنه کم کم میاد. شک نکن

    موفق باشی.
    بهترین پاسخ
    0
    مهر ۳۰, ۱۴۰۰ در ۳:۱۵ قبل از ظهر

    لطفا به طور خلاصه توضیح دهید که چرا شما احساس می کنید این پاسخ باید گزارش داده شود

    گزارش انصراف
    سلام عزیزم من یه دخترم
    تقریبا با همین شرایط تو ...۲۷ سالمه تقریبا نزدیک ۳۰ هستم دیگه خواستگار هم از اولش نداشتم بجز دو تا بدبخت تر از خودم ... یه فرقی با تو دارم که .من به چشم پاکی تو نیستم همین دوتا خواستگار رو هم با عشوه و دلبری هایی که میکردم براشون جذب کردم ..اما کسی نمیدونه فکر میکردن منو بخاطر خودم دوست دارن ...واقعیت اینه هیچ‌ دختری بدون ناز و عشوه نرفته خونه شوهر ...من هم درون گرا هستم ولی چند وقتی هست که تصمیم گرفتم واقعا از لاک خودم بیرون بیام خیلییی‌ سخته‌ برام چند جا سرکار رفتم بخاطر رفتار هام‌ که با مردا حرف نمیزدم‌ همیشه ساکت بودم توی دسته جمعی هاشون نمیرفتم‌ ...منو‌ منگل‌ و عقب مونده میبینن‌ سربسرم‌ میذارن‌ تیکه میندازن‌ و من حتی نمیتونم جوابشون‌ رو بدم ....اینا ریشه در کودکی ما داره نمیدونم چه اتفاقی افتاده که الان با بقیه فرق دارم ... الان من حق رو به بقیه میدم نکه‌ تحقیرم کنن ...به اینکه مشکل روانشناسی دارم و رفتارم باورم طرز فکر و حرف زدنم‌‌ نیاز به تغییر داره تا بتونم یه جا سرکار برم ...استقلال مالی برسم اونوقت دیگه فامیل غلط میکنه در مورد شوهر کردن‌ یا نکردن‌ من نظر بده اصلا ....من یکبار طعم ازدواج رو چشیدم ..‌اونموقع انگار ازدواج کرده بودم انگار خوشحال بودم انگار همدیگه رو دوست داشتیم ولی بخدا که اینطور نبود ....تنها تر بودم افسرده تر بودم ...ولی فامیل و مردم ظاهرمون‌ رو فقط میدیدن‌ ...الان جدا شدم ...دغدغم‌ کار و شغل و خونه و استقلالم‌ هست بعد آن شاالله اگه مردی پیدا شد ازدواج هم میکنم اما استقلال از همه چی مهمتره‌ ....

ارسال پاسخ