بي حوصلگي مفرط

گزارش
پرسش

لطفا به طور خلاصه توضیح دهید که چرا شما میخواهید این پرسش را گزارش کنید

گزارش انصراف

با سلام و احترام
دختري سي و دو ساله و مجرد. همش بي حوصله همس خسته. حوصله هيچ كاري ندارم چند ماه ديگه ميشم سي و سه ساله، شدم مثل يك آدمي كه هيچ هدفي تو زندگيش نداره دلم ميخواست درسم ادامه بدم ولي تا ميام كنار كتابم ميشينم حتي حوصله باز كردن كتاب ندارم برنامه ميريزم به برنامه اصلا عمل نمي منم تا دلتون بخواد تو كاغذ برنامه نشتم شايد ١٠٠٠ يا ٢٠٠٠ نميدونم به هيچ كدوم عمل نمردم حوصلش ندارم تا نيام به كاري كنم همش ميرم تو خيالات تا آرامش بگيرم شايد اين راحت ترين كاريه كه از دستم برمياد تو خونه اي زندگي مي كنم كه پدرم همش راجع به خانواده مامانم صحبت ني كنه همش مامانمو تحقير مي كنه داد ميزنه. مامانم براي آوردن دوتا بچه دعوا مي كنه ميگه من بچه نميخواستم. ديگه خسته شدم من تا به اين سن رسيدم هيچ وقت دست از پا خطا نكردم هيچ وقت دير به خونه نيومدم هيچ وقت تنهايي جايي نرفتم دختري ساده پوش هستم من زمان دانشجويي تنهايي تنها زندگي مي كردم هيچ وقت دختري يا پسري را به خونم نياوردم تا در نبود خانوادم يه دردسر بوجود بياد تا حالا با هيچ پسري دوست نشدم أصل بلد نيستم با پسري دوست بشم.خانوادم بهم آزادي دادن ولي من هيچ وقت از اعتماد اونا سواستفاده و حتي استفاده هم نكردم شايد أشكال از من باشه نميدونم. شايد اونجور كه بايستي شجاع نبودم و ترسو بودم و خجالتي، درسته خجالتي بخاطر قد كوتاهم بخاطر چهرم كه زيبا نيست اما خودم تو آينه كه نگاه مي كنم يه چهره معمولي ميبينم ولي تو عكسام يه چهره زشت،. براي همين دوست ندارم عكس بگيرم. من و خانواده من اهل معاشرت و رفت و آمد با فاميل نيستيم همش تو خونه هستيم منم شغل مناسب با رشتم پيدا نكردم خانوادم بهم اجازه نميدن هرجايي مار كنم مي گن در شان ما نيست. البته ما هم جايي كه زندگي مي كنم مردم خيلي حرف ميزنن. وقتي ٢٨ سالم بود يه خواستگار برام اومد كه بخاطر آشنايي با پدرم و ديدن پدرم وضع مالي خيلي خوبي داره بدون اينكه منو ببينن اومدن خواستگاري من. از لحاظ سطح فرهنگي خيلي پايين تر از ما بودن از لحاظ لهجه بازم با ما متفاوت بودن از لحاظ مالي و تحصيلات بازم با ما متفاوت بودن برام جايي تعجب بود خانواده ايي كه دخترايي خودشون تو سن ١٨ سالگي شوهر داده بودن و يكي از پسرشون زن ١٥ ساله ايي گرفته بود حالا چرا من ٢٨ ساله براشون مادربزرگ نيستم خيلي برام سوال بود خانواده خيلي راضي بودن من با اونا وصلت كنم ولي من بشدت مخالف بودم ما خانوادمون كم جمعيت اونا پر جمعيت بودن از اين آدمايي هم بودن كه هي لاف ميزدن و من منم مي كردن يكم هم مغرور بودن، من جواب رد دادم چون حتي يه ذره هم تو دلم جا نشدن الان دارم پژمرده ميشم انگار هيچ كس چشمش منو نميبينه همه خانواده ها و مردا دنبال دخترايي قرطي و جلف و از سر تا پا عمل كرده يا دنبال دخترايي خوشكل مي كردن انگار هيچ كس چشمش منو نميبينه. ديگه بريدم به خدا ميگم خدايا چقدر دعا كنم ديگه خسته ام ديگه توان ندارم تو فاميلمون وقتي دختر ٢٥ ساله بودم مسخرم مي كردن قدم و قيافم البته بطور غير مستقيم من هيچي نميگفتم و اهميت نميدادم. من نميدونم بايد چكار كنم حوصله هم ندارم درسمو ادامه بدم در اصل حوصله هيچ كاري ندارم. من خيلي كم دروغ مي گم ولي احساس مي كنم آدما زرنگ شدن خيلي دروغ ميگن. من تو زندگيم نخواستم كسي را ناراحت كنم ولي الان ناخواسته صدام رو پدرم بلند شده اعتراض مي كنم اخم مي كنم قهر مي كنم يكم رفتارم بد شده. كاشكي راحتي بود اين بي حوصلگي درمان ميشد قرص يا دارويي بود. من هيچوقت راجع به ازدواج با كسي حرف نميزنم. ديگه خسته ام فكر مي كنم افسرده ديگه آخر خط هستم. هيچكس منو نميخواد نميگم پولدار باشه حدالاقل هم فرهنگ ما باشه نميگم تحصيلات عاليه داشته باشه حدالاقل شعور و درك داشته باشه. خدايا خودت كمكم كن دارم ديونه ميشم خسته خسته ام. كاشكي يه قرصي بود ميخورم و فراموشي مي گرفتم و مثل يه دختر بچه كوچولو شاد زندگيمو ادامه ميدادم تا به خط پايان بريم بدون هيچ ترس از آينده بدون هيچ دلهره و اضطراب. بدون نگراني. خسته ام الان ١٢ ساله ميخوام درس بخونم و هر روز مثل معتادا برنامه ميريزم هيچ وقت هم نشستم درس بخونم زندگيم بي هدفه. قرصي يا دستگاهي هست گه اون قسمت از مغزم كه مسبب اين بي حوصلگي و ترس و نگراني را غيرفعال كنه و مثل يه دختر كوچولو بي دغدغه زندگي كنم دلم براي مامانم ميسوزه التماسم كرد كه من اون سال ازدواج كنم ولي حرفشو گوش ندادم الان هم ناراضي نيستم از تصميم ولي دلم براش ميسوزه چون اونم نگران ما هست ما را مثل يه بچه تر و خشك مي كنه دلم ميخواد يه كاري كنم ولي بلد نيستم و نميدونم چكار بايد كرد. ببخشيد كه سرتون درد آوردم، معذرت ميخوام.

حل شده 0
اعصاب و روان باران 1 پاسخ 799 مشاهده 0

پاسخ ( ۱ )

  1. دکتر الهام گوران
    0
    مهر ۳, ۱۳۹۶ در ۱۰:۳۶ بعد از ظهر

    لطفا به طور خلاصه توضیح دهید که چرا شما احساس می کنید این پاسخ باید گزارش داده شود

    گزارش انصراف
    سلام.
    بابت شرايط سختي كه تجربه مي كنيد متاسفم. با توجه به اينكه تمايل زيادي به صحبت كردن درباره شرايط و احساساتتان داريد رواندرماني مي تواند برايتان كمك كننده باشد. در طي رواندرماني مي توانيد افكار و احساسات منفي و مثبتي كه تجربه مي كنيد را بيان كرده و بتوانيد بتدريج مسير مناسب براي زندگيتان را پيدا كنيد.
    براي دريافت خدمات رواندرماني هم انستيتو روانپزشكي تهران(واقع در ستارخان، جنب بيمارستان حضرت رسول اكرم ص) را به شما پيشنهاد مي كنم. شماره تلفن درمانگاه روانپزشكي انستيتو ٦٦٥٥١٥١٥ و ٦٦٥٥١٦١٦ است.

    تذکر : پاسخ داده شده به پرسش شما تنها به جهت راهنمایی است و جایگزین معاینه و ویزیت توسط پزشک نمی باشد.
    مجموعه پزشکان دکتر شما در خصوص عواقب بعدی مسئولیتی ندارد.
    بهترین پاسخ

ارسال پاسخ